وسط میدان مین بودیم. اینجا را بارها گشته بودیم، اما امروز حس دیگری داشتم.
گفتم:" بچه ها امروز بیشتر دقت کنید. مثل اینکه قراره خبری بشه".
یکی از بچه ها به شوخی گفت:" الله اکبر! لشکر ما هم می خواد شهید بده، هرکس شهید شد، شفاعت یادش نره".
هم شوخی بود و هم باعث رفع خستگی و خنده بچه ها شد.
بعد از چند ساعت،یکی از بچه ها من را صدا کرد. به طرفش رفتم.
تکه های لباسی از زیر خاک بیرون بود. شروع به کندن زمین کردیم.پیکر شهید را از دل خاک درآوردیم.
واقعا غم انگیز است وقتی به شهیدی برسی که مدرک هویتی ندارد. یک پای شهید هم نبود.
به دنبال پلاک و پای شهید در میدان مین شروع به جستجو کردیم؛ اما هیچ اثری پیدا نکردیم.
نذر کردیم هر جا پلاک پیدا شد، یک زیارت عاشورا بخوانیم. یکی از بچه ها گفت:" یکی هم برای پیدا شدن پایش بخوانیم."
یکی از بچه ها به شوخی گفت:" شانس آوردیم که یک پا و یک پلاکش نیست، و گر نه دو سه روز باید اینجا می ماندیم و مفاتیح را دوره می کردیم، آن وقت از کار بقیه شهدا می موندیم!"
چند دقیقه بعد پای شهید پیدا شد.
توی پوتین بود و از مچ قطع شده بود. من همانجا نشستم و زیارت عاشورا را شروع کردم. تا غروب، هر چه گشتیم پلاک پیدا نشد.
به مقر برگشتیم.
همان کسی که خیلی شوخی می کرد، آمد داخل چادر و گفت: زیارت عاشورای دوم را هم بخوان، هویت شهید روی زبانه پوتین کاملا نوشته شده بود.
همان جا خواندم: السلام علیک یا اباعبدالله...
برچسب ها : شهدا ,